محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
محمد کیامحمد کیا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

محمدهای مامانی

روز زایمان

1392/10/23 17:00
نویسنده : مامان زهرا
266 بازدید
اشتراک گذاری

15 دی با سمیرا خاله رفتیم بیمارستان تهرانپارس نوبت بگیریم  دکتر نصیری روزهای یکشنبه سه شنبه میاد بیمارستان کلی نشستیم تا نوبتمون شد رفتم داخل دکتر پرسید خوب واسه چی اومدی انقدر حول شده بودم گفتم نمیدونم شکممو دید گفت واسه چکاب یا ...  سریع گفتم اومدم نوبت زایمان بگیرم گفت کی منو معرفی کرده گفتم بچه اولمو شما زایمان کردین خیلی آدم جدی و بد اخلاقیه خلاصه سونوها و ازمایشامو نگاه کرد صدای قلب بچه رو گوش داد بعد گفت من پول زایمان جدا میگیرم انقدر بدم اومد بعد یاد زایمان اولم افتادم گفتم اشکال نداره کارش خوبه خلاصه واسه بیمه تکمیلی و بیمارستان نامه داد برگشتیم انقدر پیاده روی کردیم سوار مترو   و ماشین شدیم ماشین انقدر تو دست انداز افتاد بالا پایین کرد که رسیدم خونه داشتم از کمر درد دل درد میمردم صدبار به خودم  لعنت فرستادم  سعید هم همش میگفت خوب میموندی من میبردمت دکتر نصیری واسه 30 دی وقت داد گفت وقت طبیعی 7 بهمنه 30دی موقشه البته پیش دکتر فلک افلاکی واسه 22 دی بیمارستان میلاد وقت گرفته بودم با بیمه تکمیلی سعید هم گفت اگه بخوام بیمه تکمیلی استفاده کنم میریم تهرانپارس خلاصه هم میشد 22 دی برم هم 30 دی چون وزن بچه کم بود گفتم 30ام میرم ولیییییییییییییییییییییییییییییی فردای اون روز که رفته بودیم دکتر از صبح تا شب درد داشتم  ولی با خودم میگفتم واسه خستگیه خلاصه شبش خوابیدم صبح 17 ام با درد عجیبی بیدار شدم مثل اینکه میخوام پریود بشم رفتم دسشویی تا نشستم توالت فرنگی انگار یه سطل خونابه ریختن وحشت کردم من دفعه  پیش از این چیزا ندیده بودم سعیدو بیدار کردم گفتم کیسه آبم پاره شده گفت بیا بخواب فکر میکنی هرشب با محمد تو اتاق خواب تنها میخوابیدیم اون شب سه تایی تو حال خوابیده بودیم سعید رنگش مثل گچ شد گفت چیکار کنیم گفتم میرم بالا به رویا بگم رفتم بالا در زدم رویا درو باز کرد شوهرش شبکار بود اونم با دخترش تنها بود تا منو دید رنگش پرید  گفت چی شده رفتم تو گفتم کیسه ابم پاره شده گفت خوب اماده شو بریم بعد اون استرس گرفت عق زد بنده خدا کم موند قش کنه بعد رفتم ساک و وسایلو جمع کردم سعید رفت خونه مامانم شناسنامم دست زیبا مونده بود اونو بگیره بعد مامانمو بابام اومدن مهشید اومد پایین با محمد و مامانم خونه ما موندن بعد منو رویا باسعید رفتیم بیمارستان من میگم سعید برو اورژانس میلاد میگه نه بریم فلکه سوم میگم معرفی نامه بیمه تکمیلی نداریم خلاصه رفتیم میلاد ساعت 6 رسیدیم  تا بستری بشم7 شد تا بیاد سوند وصل کنه سرم وصل کنه 8 شد بعد 8/45 دکتر عرب از کمر بی حسم کرد خیلی میترسیدم ولی اصلا اونطور که فکر میکردم نبود خیلی عالی بود بعد دکتر اسلامی عملمم کرد همش صلوات میفرستادم دکتر گفت خانوم آروم دعا کن بعد بچه رو که در اورد بچه گریه کرد منم گریم گرفت هزار بار خدارو شکر کردم بعد دکتر بچه رو بغل کرد آورد گفت بیا پسر توف توفیتو ببین خیلی ناز بود بعدشم رفتم ریکاوری ............بقشو بعدا مینویسم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)