عید 1395
محمد حسین تو راه شمال داشتیم میرفتیم عروسی سمیراخاله.
محمد مهدی 8 فروردین تو راه شمال عروسی سمیراخاله
دو تا داداش توی پمپ گاز نشستن تا بابایی به ماشین گاز بزنه بریم عروسی خاله
بابا سعید بعد رانندگی خسته شده پیاده شده واسه نفس تازه کردن .منجیل.
اینم خودم توی مراسم عروسی که شروع نشده برگشتیم خونه
اصلا خوش نگذشت انقدر حسین اذیت کرد که مجبور شدیم برگردیم
عروسی شمال تو حیاطه و اینکه بارون میومد حسین همش گریه میکرد که بره بازی کنه منو سعید هم یکسره دنبالش .شبش که رسیدیم از بس تهوع داشتم خوابم نبرد صبح ساعت5 هم با سمیراخاله رفتم آرایشگاه آرایشش کردم وخستگی راه با خستگی شب نخوابیدن و خستگی آرایشگاه رفتن همراه تهوع بعدش هم آزار اذیت حسین مجبور شدیم برگردیم اصلا خوش نگذشت از رفتنم پشیمون شدم کلی هم الکی پول خرج کردیم خیلی مزخرف بود کاش اون پول و وقت میذاشتم واسه مسافرت و خوش گذرونی بیخیال گذشته.......