لحظه های جهنمی
ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
من مادرم این حقم نیستنمی تونم
یعنی چی؟چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
خدایا دارم میمیرم قلبم داره میترکه
چرا آخهمخم کار نمیکنه دارم دیوونه میشم کور شدم از بس گریه کردم
اردیبهشت بی خود ترین ماه بود از روز اول اردیبهشت بچه هام مریض شدن اولش با استفراغ کردن محمد مهدی شروع شد بردیم بیمارستان کلی دارو دادن خدارو شکر چند روز خورد خوب شد اما بچه ام اب شد اسکلتش در اومده
اماحسینمممممممممممممممممممم مادرت بمیره دورت بگردم خدایا چرا؟
اولش پس کلش موقع خواب خیلی عرق میکرد گفتم صد در صد اینم نرمی استخوان گرفته بردیم دکتر باقری تا معاینه کرد گفت کمبود ویتامین دی و کلسیم داره یه شربت کلسیم با امپول دی نوشت گفت یه هفته بعد بیارید امپولشو بزنم کلسیم هر دوازده ساعت 2 سی سی چند روزی شربتتو میدادم تا اینکه ...
اسهال و تب خفیف شروع شد بردیم بیمارستان ازمایش گرفتن گفتن عفونت نداره خیالمونو راحت کردن اومدیم خونه دو روز بعد بدتر شد هر دو ساعت یکبار بیرون روی داشت بردیم دکتر باقری هم آمپولو بزنه هم ببینیم چرا اسهالت بند نیومد گفت اگه ازمایشش عفونت نشون نداده چیزی نیست یه شربت کوتریموکسازول داد گفت هر 12 ساعت 3.5 ccبده خوب میشه
دو روز دوباره شربتهاشو سر وقت میدادم دیدم هر دو ساعت سه بار بیرون روی داره آبکی آبکی دست و پام بی حس شد گفتم سعید پاشو بریم دکتر پنجشنبه بود زنگ زدم منشیش گفت رفته به موبایلش زنگ بزن خلاصه سریع زنگ زدم موضوع گفتم گفت بدنش زود اب از دست میده ببرش بیمارستان بستری بشه محمد مهدی بردیم خونه مامانم رفتیم بازم ازمایش گرفتن گفتن مشکلی نیست سرما خورده بعد یه شربت سرما خوردگی کودکان داد گفت 0.5 سی سی بهش بده اومدیم خونه شربت سرما خوردگیرو ندادم گفتم دکتره هیچی حالیش نبود بازم کوتریموکسازول میدادم جمعه گذشت تا اینکه امروز
صبح تا غروب خوب بودی اسهالت بند اومده بود ساعت پنج یکبار پی پی کردی بازت نکردم یکرب بعد دوباره پی پی کردی ترسیدم گفتم از صبح که خوب بود تا بردم پوشکتو باز کردم پی پی پر از رگه های خون بود
سریع زنگ زدم دکتر گفت تا 7 میرم زود بیارش بابایی میخواست بره سر کار چون شبکار بود داداشی هم از مهد که تعطیل شده بود با دختر خاله مهشید همراه خاله رفته بود خونه عزیز رفتیم دم خونه عزیز اصلا حواسم به داداشی نبود بیچاره با دستهای باز دوید طرفم بغلش کنم ولی هنوز شوکه بودم رفتم بالا به عزیز گفتم چون این ماه کلا حقوق بابایی رفته بود دکتر از خاله رویا پول گرفتم رفتیم رسیدیم دکتر معاینه کرد گفت آلرژی داری و گفت شیر خشک آ ال110 باید بخوره یک ماهه وزنش بالا نمیره که هیچ اب بدنش از دست داده و یه شربت که نمی دونم چیه اصلا حوصله ندارم خوابم نمیاد انقدر گریه کردم
نبایدشیرمو بهت بدم تاده روز بعد اونم معلوم نیست
یعنی چی خدایا من جدیدا خیلی افسرده شده بودم این قضیه داغونم کرد تو خیلی حساسی عمرم عزیزم شیشه رو درست حسابی نمیگیری حالا من چیکار کنم چطور میشه شیرم یعنی بازم می تونم بهت شیر بدم خدا تو رو قسم میدم به تمام مادرهای امام ها به خانم فاطمه (س) این لذتو ازم نگیر
خدایا اگه من تو زندگیم خطایی کردم به خاطر حسینم که شیر مادر بخوره اینطوری تنبیهم نکن
خدایا واسم سخته بچه ام جلو چشمم سینه ام پر ولی بهش شیر خشک بدم
اره خودم کردم از بس گفتم شیرم بیخوده چاق نمیشی خدا هم گفت کفر نعمت از برت بیرون کند خدایا غلط کردم
اینجا یک ماهته عزیزم