محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
محمد کیامحمد کیا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

محمدهای مامانی

خانواده چهار نفره

خدایا شکرت از موقعی که محمد حسینم به دنیااومده خدارو شکر زندگیمون خیلی شیرینتر شده سعید خیلی عوض شده تازه الان اون چیزی شده که من میخواستم یعنی خانواده با اینکه محمد مهدی به دنیا اومده بود اصلا احساس مسئولیت نمی کرد خودم باید کار میکردم خودم باید بچه داری می کردم خودم باید به خونه میرسیدم و.... ولی خدارو شکر وقتی حسینم اومده سعید تازه مرد شده البته خدایی نکرده توهین نباشه منظورم اینه که مثل پسر بچه ها بود ...
11 بهمن 1392

فشار روحی روانی

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا ای خدا کمککککککککککککککککککککککککککککک محمد مهدی منو روانی کرده ای خدا کم آوردم کلا روی اعصابمه امروز اومدم خونه مامانم یکم مغزم ارامش بگیره به خدا نمیدونم باهاش چه رفتاری داشته باشم وای دارم دیوونه میشم خدایا کمکم کن
11 بهمن 1392

بیست و یک روزگی

شکرت خداوندم به خاطر تمامی نعمتهایی که بهم دادی پسرم ماشا الله خوب داره بزرگ میشه چقدر ناراحت بودم که کوشولو به دنیا اومدی چقدر هم دردهای عجیب غریب اومد سراغم خدارو شکر زبونمم خوب شد خودمم یواش یواش دارم غذا میخورم خیلی سخته ادم مریض بشه دکتری پیدا نشه که بدونه دردت چیه البته خدارو شکر خودش خوب شد انگار زبون نداشتم خدایا شکرت خوب شدم
11 بهمن 1392

جشن دهم

روز دهم جشن گرفتیم خیلی خوب بود ولی بنده خدا مامانم خیلی خسته شد محمد مهدی که به دنیا اومد مامانم نذاشت جشن بگیرم عقده اش مونده بود آخه من بد بخت نه عروسی گرفتم نه عقد و...واسه هیچ مناسبتی جشن نگرفتم حتی سه دفعه تولد محمد مهدی شده مامانم نذاشته بود جشن بگیرم میگفت خرج اضافه است ای بابا فقط یکبار تو این دنیا مییام و فقط یکبار زندگی میکنیم چرا از همه چیز به سادگی بگذریم هنوز که هنوزه مادر دو تا بچه ام عقده عروس شدن دارم  بی خیال......................خدارو شکر یه شوهر خوب با دوتا گل پسر دارم انشا الله عروسی پسرام   ...
5 بهمن 1392

روز زایمان

15 دی با سمیرا خاله رفتیم بیمارستان تهرانپارس نوبت بگیریم  دکتر نصیری روزهای یکشنبه سه شنبه میاد بیمارستان کلی نشستیم تا نوبتمون شد رفتم داخل دکتر پرسید خوب واسه چی اومدی انقدر حول شده بودم گفتم نمیدونم شکممو دید گفت واسه چکاب یا ...  سریع گفتم اومدم نوبت زایمان بگیرم گفت کی منو معرفی کرده گفتم بچه اولمو شما زایمان کردین خیلی آدم جدی و بد اخلاقیه خلاصه سونوها و ازمایشامو نگاه کرد صدای قلب بچه رو گوش داد بعد گفت من پول زایمان جدا میگیرم انقدر بدم اومد بعد یاد زایمان اولم افتادم گفتم اشکال نداره کارش خوبه خلاصه واسه بیمه تکمیلی و بیمارستان نامه داد برگشتیم انقدر پیاده روی کردیم سوار مترو   و ماشین شدیم ماشین انقدر تو دست ان...
23 دی 1392

ماه نهم همراه استرس

این ماه خیلی بهم سخت گذشت اول دفترچه تامین اجتماعیم تموم شد بعد بیمه تکمیلی تموم شد بعد وزن نی نی فهمیدم پایینه ویار نه ماهه هم که امونمو برید ای خدا  خوب با کلی گریه زاری و نذر ونیاز شرکت خراب شده سعید بهم دفترچه داد تا همین امروز که بی پولی داشت دیوونم میکرد که میخوام چطوری با کدوم پول زایمان کنم با هزار نذر و نیاز بیمه تکمیلی هم گفتن تمدید شده معده درد هم نمیزاره حتی قرص تقویتی بخورم اما وزن نی نی بیشتر حالمو گرفت محمد مهدی 38 هفته 3100 بود اما محمدحسین 2800 اخه چرا ویارم نذاشت خوب بخورم بچه ریزه میزه هم تند تند مریض میشه ای خدا سینه هامم مثل گلابی گندیدس میترسم شیرم نداشته باشم کلافم حالا که بیمه ها جور شد چرا باید سونو میرفتم...
14 دی 1392