محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره
محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
محمد کیامحمد کیا، تا این لحظه: 7 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

محمدهای مامانی

محمد حسین به روایت تصویر

اینجا همش شیشتو می انداختی منم دستاتو گذاشتم تو شلوارت اولین دفعه که رفتی قم بردم یه حاج اقایی تو گوش ات اذان اقامه خوند خدارو شکر بعد اون خیلی اروم شدی قربونت بشم شیر مامانی میخوردی خیلی خوب وزن میگرفتی حیف نشد بخوری داداشت هم اومده میگه منم ویتامین دی میخوام الهی بمیرم مامانی سه ماهگی نرمی استخون گرفتی دکتر گفت باید بزارمت جلو افتاب ویتامین دی بگیری بهت شربت کلسیم هم میدادم تازه یه امپول ویتامین دی هم زدی تو عکس هم روغن مالیدم تنت جلو افتاب گذاشتم اینم واسه ماهه پیشه دیدم یکسره توی خونه ای افتاب نمیبینی بازم گذاشتمت جلو افتاب لعنت به خونه های اپارتمانی یاد خونه های قدیم به خی...
6 شهريور 1393

غذاهای حسین

اول شیر خشک  به به .الهی دورت بگردم که از شیر مادر محروم شدی خدارو شکر بابایی تا الان نذاشته یه دقیقه هم بدون شیر بمونی ده تا ده تا میخره اوایل تحریم بود اصلا پیدا نمیشد . دست بابام درد نکنه شیرش حلالم (خدارو شکر یکم بهتر شیر خشکت گیر میاد ) فرنی که به زور میخوردی الان اصلا نمیخوری از غذاهای شیرین بدت میاد به فرنی ابلیمو میزدم اما اونم دیگه نمیخوری پوره هویج  به به خیلی خوشت اومد همه رو خوردی ولی خدارو شکر اونم نمیخوری چون شکر میزدم منم دیگه درست نکردم اولین سوپی که برات درست کردم فوق العاده ترش کردم تا خوردی میکس کردم مثل حلیم گلاب به روت چون یبوست میشی غذا خورد...
6 شهريور 1393

مدلهای خوابیدن محمدها

محمد حسین دم صبح محمد حسین ساعت چهار صبح محمد حسین ساعت سه نصف شب محمد حسین تو صندلی ماشین اش محمد حسین توی گهواره  ارثیه دختر خاله مهشید به محمد مهدی ارث رسید بعد هم محمد حسین تا بچه های بعدی خاله ها محمد حسین توی تخت و پارکش دوتا داداش دم صبح دوتا داداش توی ماشین تو راه قم البته محمد مهدی بیداره محمد مهدی پای کامپیوتر خوابش برده داشت کارتون نگاه میکرد محمد مهدی توی ماشین محمد مهدی توی اتوبوس داشتیم میرفتیم هفت چنار محمد مهدی دم صبح محمد مهدی توی گهواره اش با قاشق محمد مهدی دم ظهر . از فرط خستگی شب تا ظهر خوابید ...
6 شهريور 1393

خاطرات شیرین گذشته(محمد مهدی)

محمد مهدی اولین روزی که زمینی شد. قربونت بشم خیلی ورم داشتی اخه مامانی خیلی نمک میخورد محمد مهدی جونم دومین روز زندگیش دهمین روز زندگیت قبل حموم ده عشقم بعد حموم دهم زندگی من بیست روزگی ما شا الله خیلی خوب رشد میکردی یک ماهگی شدی 5000 کیلو ماشا الله شیر مامانی عالی بود دو ماهگی سه ماهگی عزیز بابا سعید مارو برد مشهد دستش درد نکنه .شدی مش ممد فدای تو راه مشهد تو قطار خدارو شکر همش خواب بودی یادم نیست چه زیارتگاهی بود داخل حرم رفتیم زیارت کردیم شیر خوردی لالا کردی خیلی خوش گذشت اصلا اذیتم نکردی 4 ماهگیت گلم 5 ماهگیت 6 ماهگیت جیگرمامان ...
4 شهريور 1393

شهرک سینمایی غزالی (با کمی تاخیر)

فدای ژستت بشم جیگرم مامانی فدات بشه یکبار هم که شده به خاطر خدا درست حسابی عکس نمی اندازی عسلم خیلی گرم بود دیگه خسته شدی غرررر میزنی بریم شهر کوفه بابایی زیر درخت مثلا نخل  اینجا هم غرغرهای باباتم شروع شد دارم دارش میزنم خخخخخخخخخخخ  هنر بابایی, میگه :ببینم چه حسی داره بازیگرها تو هزار تا فیلم میمیرن اما نمیمیرن خیلی خوش گذشت اما افتاب امون نداد البته ماه رمضون هم بود نمیشد اب خورد کباب شدیم اشکال نداره نزدیکمونه انشاالله دوباره میریم ...
4 شهريور 1393

یه اتفاق بد

خدایا هیچی ازت نمیخوام فقط سلامتی عزیزام خدایا من خیلی بنده بدی بودم واست ولی خدایا تورو به حق امام زمان(عج) هر چی میاد سر خودم بیاد نه عزیزام جمعه بابایی شبکار بود ساعت 6 رفت سر کار از صبح خونه بودیم حتی تا دم در سوپر مارکت هم نرفتیم از صبح دلم شور میزد چند بار صدقه انداختم ولی دلم آروم نمیشد خلاصه ساعت 7 بود دختر عموم نازی اومد خونمون (بنده خدا داره طلاق میگره خیلی داغونه)اومده بود درد دل کنه /اروم بشه به خدا اون حرف میزد من استرسم بیشتر میشد نمی دونم چه مرگم بود  ساعت 8.30 بود آوردم به حسین غذا دادم ماهیچه و برنج پختم یه چند تا توش بادوم ریختم میکس کردم دادم خورد از صبح بی قرار بود ولی توجه نمیکردم میگفتم الکی چرا به خودم جو...
19 مرداد 1393

تولد 4 سالگی محمد مهدی

عشق مامان چهار سالش تموم شد رفت تو پنج سال انگار همین دیروز بود بدنیا اومدی الهی صدوبیست ساله بشی به زودی میام عکسهای تولدتو میزارم ماشا الله مامان دورت بگرده اولین احساس قشنگ مادر بودنو تو بهم دادی اینم کیک پسرم که به انتخاب خودش باباجونش گرفت شمع اش هم باید 4 میگرفتیم اشتباهی 5 برداشتم  4 تموم میکنی میری تو 5 سال (زنده و پایدار باشی گلم) تولدت چون خونه عزیز بابا سعید بودیم اونجا گرفتیم البته مختصر مفید هیچکس نمیدونست تولدته  کادو تولدت هم به سفارش خودت از طرف منو بابایی عروسک بازلاینیر بود عاشقشی اول کادوتو باز کردی بعد کیک و چیزای دیگه دختر عمه فریما و محمد مهدی ...
17 مرداد 1393

خدایا بچه اول یه چیز دیگه است

مامانم همیشه میگفت بچه اول فرق داره من ناراحت میشدم به خدا بچه اول یه چیز دیگه است عاشقتم محمد مهدی شاید یه روز این مطلبو پاک کنم شاید حسین هم مثل من ناراحت بشه اینارو بخونه  به خدا دوست داشتنم یه اندازه است اما محمد مهدی همدم روزهای سختم بود بیچاره بچه ام با ناشیگریهام صد مدل مریض شد عذاب کشید ولی خوب حالا اوستا شدم حسین خدارو شکر این مشکلارو نداره محمد مهدی بیست و یک ماه شیرمو خورد ولی حسینم مادرش بمیره چهار ماه محمد مهدی محمد حسین ...
18 تير 1393

واکسن 6 ماهگی

امروز صبح بیدار شدم با حسین رفتم مرکز بهداشت نوبت گرفتم رفتم خونه مامانم صبحونه خوردم تا نوبتم برسه بعد برم یهو یادم افتاد وای کارت واکسن نیاوردم محمد مهدی با باباش خونه خواب بودن زنگ زدم سعید گفت من نمیارم بیا خودت ببر  رفتم خونه کارتو برداشتم دوباره برگشتم خونه مامانم حسینو برداشتم رفتیم یه ساعت باز توی نوبت نشستیم خلاصه نوبتمون شد رفتیم داخل قدو وزن خدارو شکر این ماه خوب بود غذاتو که شروع کردم بهتر جون گرفتی  بعد واکسن من خودم بیشتر میترسیدم اول قطره فلج اطفال بهت داد بعد پای چپ واکسن زد و نوبت پای راست که از گریه زیاد نفست رفت ولی این دفعه هی به خودم میگفتم حول نشو چیزی نیست خدارو شکر گریه ات زود بند اومد چون از صبح بیدار...
18 تير 1393